عشق مقدس
يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ب.ظ
دلم می خواد بنویسم...از دردی
که سالهاست تو دلم بود...از حرفایی که هزاربار تو ذهنم بهش گفتم...حرفایی
که بارها نوشتمشون تا خالی بشم ...از کاغذهایی که غمم رو تاب نیاوردن و ریز
ریز شدن!...
از آرزوهایی که برای بودنش داشتم...از انتظاری که برای رسیدن خبری...پیامی...نشانی...کشیدم...
از کشمکشهای درونم...
از حسی که شبیه هیچ حسی نیست...
از علقه ای که روز به روز، لحظه به لحظه پخته تر و ریشه دارتر میشه...
از عشقی که حالا می تونم بگم آسمانی شده...
از سرگردانی ها و بلاتکلیفی ها...
از شیرینی این عشق عجیب...
از حرفهایی که هیچ وقت تموم نمیشه...
از حرفایی که باید تو دل بمونن و به زبون نیان...
...
از دیروز که بلاخره قفل دلمو شکوندم و هر چی تو دلم بود، بدون سانسور گفتم و گفتم...خالی شدم و یه نفس راحت کشیدم...
ولی نشد چیزی که فکر می کردم...این درد شیرین و دوست داشتنی با گفتن درمان نمیشد...
انگار این قفل که شکسته شد آتیش دلم زبانه کشید و همه وجودمو سوزوند...
حالا
دیگه می دونم این عشق برای همیشه با من و کنار من خواهد بود...این عشق با
ذره ذره وجودم عجین شده ! طوری که انگار از ازل با من بوده و تا ابد خواهد
بود...!
این عشقیه که رفته رفته پخته شده...رسیده و وصل شده به سرچشمه...
حالا دیگه این عشق برام مقدس و دوست داشتنیه...
و برای حفظ این عشق مقدس تلاش خواهم کرد...
۹۶/۰۴/۱۱