http://nex1music.ir/post/48636/
یه جای کار می لنگه اگه برای این معامله با حضرت عشق، دلم از جا کنده بشه!
اگه عشق، عشق باشه نه ادعا؛ این درد باید لذت بخش باشه...
http://nex1music.ir/post/48636/
یه جای کار می لنگه اگه برای این معامله با حضرت عشق، دلم از جا کنده بشه!
اگه عشق، عشق باشه نه ادعا؛ این درد باید لذت بخش باشه...
در این ذهن آشفته علایقم هم در هم شده اند!!!
دیشب در خواب، در حالت آشفتگی و نگرانی و ترسی که داشتم؛ برایم عکس و مدل و نقشه بافتنی می فرستادی...!!!
گل و خرس و خرگوش و عروسک!
و ازم می خواستی ببافم!
خوابم را به فال نیک گرفتم...
چرا گذشتن از احساس اینقدر سخته!
اینجاست که درجه آدمها مشخص میشه...
آدمهای بزرگ از چه ها گذشتن و من برای گذشتن از این احساس، هر چند پاک، هر چند مقدس...ولی احساسی که حقم نیست...اینقدررر بی تابم...
چه تعبیر خوبی کردی...بریدن سر عشق پاک...همچو ابراهیمی که حاضر شد، سر پسرش را عشقش را در برابر عشق بزرگتر ببرد!
امسال به استقبال عید قربان رفتم...خودمو آماده میکنم برای بریدن سر عشقم...
و چه کار سختیست این گذشتن...و من چقدر احساس ضعف می کنم...
مدام این شعر در ذهنم تکرار می شود...باید گذشتن از دنیا به آسانی...
یک سوال ذهنم را مشغول کرده...چه طور می شود که از دنیا به آسانی گذشت؟!
روح بزرگی باید داشته باشی که آسان بگذری! و برای داشتن روح بزرگ باید بگذری تا بزرگ شوی...
خدایا این بنده کوچک ضعیف و بی قرارت را تنها نذار...که هر آن بدون تو نابود خواهد شد!
فراموشی به خودی خود همیشه با حسرت همراه است!...امان از روزی که قرارت با او را فراموش کنی...
ای زندگی سیرم ازت...ای دنیا بیزارم ازت...
فکر غصه های مادرم...فکر دلتنگی های آروم و بی صدای پدرم...منو دیوونه می کنه...
هیچ وقت نمی خواستم دلیل غصه هاشون باشم...
چه جوری می تونم نگرانی ها و بی تابی های پدر و مادرم رو تحمل کنم؟!
پدر و مادری که چینی خوش نقش دلشون به خوشی بچه هاشون بنده...پدر و مادر مهربونی که از همه چیزشون به خاطر ما گذشتن و از هیچ حمایتی دریغ نکردن...
چه جوری می تونم دور از سایه محبتشون زندگی کنم؟!...
ای خدا اگه رفتن و دل کندن و دوری تقدیر منه، خودت دلشون رو آرووم کن...
خودت هوامونو داشته باش که تو مهربون ترین مهربونایی...
کارساز ما به فکر کار ماست
فکر ما در کار ما آزار ماست...
می خواهم برایت بنویسم...برایت بنویسم به بهانه تولدت...
از خیالی که امسال هم نقش بر آب شد...
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...
امسال هم مثل هر سال...
خیالی نیست...خداراشکر که به دنیا آمدی...
روزی که خدا تو را بر بال فرشته هایش نشاند و راهی زمین کرد، حتما وقتی به فرشته هایش سفارش تو را می کرد، به آنها گفته مواظبت باشند که دلی داری به لطافت باران...به آنها گفته، او را آفریدم، با قلبی عاشق، به وسعت دریا...!
او زمانی زبان من خواهد شد برای دلخسته ی نا امیدی که غرق دنیا شده...!
سنگ صبوری خواهد شد برای تنهای غربت زده ای که از اطرافیانش بریده و به دنبال مونس و همزبان به بی راهه زده...!
یار و مونسی خواهد شد برای غفلت زده ای که از اصلش دورافتاده...!
هم نفسی خواهد شد برای بنده ای که آلوده هر چه دلم خواست های نفسش شده...!
بال پرواز خواهد شد برای کسی که راه رسیدن به من را گم کرده...!
به او قلبی عاشق و روحی لطیف دادم که با قلمش دلها را بیدار کند...
و تو چه خوب رسالتت را انجام دادی...!
امشب، تا جایی که من می دونم، شب تولد توست...! مهم نیست چند ساله می شوی...! مهم این است که یک سال به قدمت عاشقی ات اضافه می شود...
دعایم برایت همان است که با قلب عاشقت برای همه می خواهی...!
مانای راه عشق باشی...
این روزهای بی تو اصلا نمی گذره...
دلیل رفتارت هر چی که بود؛ حتما می ارزه به این برزخ بی خبری که من دارم توش دست و پا می زنم و دستم به جایی بند نیست...
این روزها احساس می کنم دلم مرده...
پس این پایان پریشانی ها کی خواهد آمد...؟!
این روزها دلتنگی هایم را می بافم...
دانه به دانه، رج به رج، رنگ به رنگ...
تو بگو!
این عروسک بافته شده از عشق و دلتنگی و پریشانی، خواهد توانست دخترکی را شاد کند؟!
من می گویم؛
اگر هم نتواند شاد کند، غمخوار و سنگ صبور خوبی خواهد شد در این وانفسای بی کسی و تنهایی...!!!