پایان پریشانی

اینجا پایان پریشانی من است...

پایان پریشانی

اینجا پایان پریشانی من است...

اینجا دفتر خط خطی های ذهن منه!
باید بنویسم تا بتونم به افکارم نظم بدم...تا بتونم از این سردرگی ها در بیام...

آخرین مطالب

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ای زندگی سیرم ازت...ای دنیا بیزارم ازت...

فکر غصه های مادرم...فکر دلتنگی های آروم و بی صدای پدرم...منو دیوونه می کنه...

هیچ وقت نمی خواستم دلیل غصه هاشون باشم...

چه جوری می تونم نگرانی ها و بی تابی های پدر و مادرم رو تحمل کنم؟!

 پدر و مادری که چینی خوش نقش دلشون به خوشی بچه هاشون بنده...پدر و مادر مهربونی که از همه چیزشون به خاطر ما گذشتن و از هیچ حمایتی دریغ نکردن...

چه جوری می تونم دور از سایه محبتشون زندگی کنم؟!...

ای خدا اگه رفتن و دل کندن و دوری تقدیر منه، خودت دلشون رو آرووم کن...

خودت هوامونو داشته باش که تو مهربون ترین مهربونایی...

کارساز ما به فکر کار ماست

فکر ما در کار ما آزار ماست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۲
تبسم **

می خواهم برایت بنویسم...برایت بنویسم به بهانه تولدت...

از خیالی که امسال هم نقش بر آب شد...

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...

امسال هم مثل هر سال...

خیالی نیست...خداراشکر که به دنیا آمدی...

روزی که خدا تو را بر بال فرشته هایش نشاند و راهی زمین کرد، حتما وقتی به فرشته هایش سفارش تو را می کرد، به آنها گفته مواظبت باشند که دلی داری به لطافت باران...به آنها گفته، او را آفریدم، با قلبی عاشق، به وسعت دریا...!

او زمانی زبان من خواهد شد برای دلخسته ی نا امیدی که غرق دنیا شده...!

سنگ صبوری خواهد شد برای تنهای غربت زده ای که از اطرافیانش بریده و به دنبال مونس و همزبان به بی راهه زده...!

یار و مونسی خواهد شد برای غفلت زده ای که از اصلش دورافتاده...!

هم نفسی خواهد شد برای بنده ای که آلوده هر چه دلم خواست های نفسش شده...!

بال پرواز خواهد شد برای کسی که راه رسیدن به من را گم کرده...!

به او قلبی عاشق و روحی لطیف دادم که با قلمش دلها را بیدار کند...

و تو چه خوب رسالتت را انجام دادی...!


امشب، تا جایی که من می دونم، شب تولد توست...! مهم نیست چند ساله می شوی...! مهم این است که یک سال به قدمت عاشقی ات اضافه می شود...

دعایم برایت همان است که با قلب عاشقت برای همه می خواهی...!

مانای راه عشق باشی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۲۹
تبسم **

این روزهای بی تو اصلا نمی گذره...

دلیل رفتارت هر چی که بود؛ حتما می ارزه به این برزخ بی خبری که من دارم توش دست و پا می زنم و دستم به جایی بند نیست...

این روزها احساس می کنم دلم مرده...

پس این پایان پریشانی ها کی خواهد آمد...؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۲۹
تبسم **

این روزها دلتنگی هایم را می بافم...

دانه به دانه، رج به رج، رنگ به رنگ...

تو بگو!

این عروسک بافته شده از عشق و دلتنگی و پریشانی، خواهد توانست دخترکی را شاد کند؟!

من می گویم؛

اگر هم نتواند شاد کند، غمخوار و سنگ صبور خوبی خواهد شد در این وانفسای بی کسی و تنهایی...!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۴:۳۷
تبسم **
خلصنا من النار یا رب...
همیشه فکر می کردم نار همون آتش جهنمه...امشب فهمیدم این نار جهنم لزوما فقط تو دنیای بعدی نیست
نار می تونه تمام پریشانی ها و سردرگمی هام باشه
نار همین کج فهمی ها و نداشتن اندیشه است...
نار همین نداشتن هدف  برای زندگیه... 
نار همین گرفتار هوی و هوس بودنه ...
نار نداشتن معرفته...
نار همین فراقه...
نار نداشتن خدا تو دله...
نار غیبت امام زمانه...
.
.
.
خدای مهربونم میشه تو این شب رهایم کنی از همه آتشهایی که تورو از من گرفته؟!

شب ۲۳ رمضان۹۶




تاریخ یکشنبه 28 خرداد 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۵
تبسم **

علی علیه السلام، حق بود...قاتل علی، فرق حق را شکافت
حسین علیه السلام، حق بود...قاتلین حسین، سر حق را بریدند...
گریه بر حسین و علی، گریه بر زیر پا گذاشتن حق است...
نکند من هم با اعمالم حق را زیر پا بگذارم که هر جا که حقی را زیر پا گذاشتی، امام زمانت را کشتی...

شب نوزدهم رمضان ۹۶



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 28 خرداد 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۴
تبسم **

دلم می خواد بنویسم...از دردی که سالهاست تو دلم بود...از حرفایی که هزاربار تو ذهنم بهش گفتم...حرفایی که بارها نوشتمشون تا خالی بشم ...از کاغذهایی که غمم رو تاب نیاوردن و ریز ریز شدن!...
از آرزوهایی که برای بودنش داشتم...از انتظاری که برای رسیدن خبری...پیامی...نشانی...کشیدم...
از کشمکشهای درونم...
از حسی که شبیه هیچ حسی نیست...
از علقه ای که روز به روز، لحظه به لحظه پخته تر و ریشه دارتر میشه...
از عشقی که حالا می تونم بگم آسمانی شده...
از سرگردانی ها و بلاتکلیفی ها...
از شیرینی این عشق عجیب...
از حرفهایی که هیچ وقت تموم نمیشه...
از حرفایی که باید تو دل بمونن و به زبون نیان...
...
از دیروز که بلاخره قفل دلمو شکوندم و هر چی تو دلم بود، بدون سانسور گفتم و گفتم...خالی شدم و یه نفس راحت کشیدم...

ولی نشد چیزی که فکر می کردم...این درد شیرین و دوست داشتنی با گفتن درمان نمیشد...
انگار این قفل که شکسته شد آتیش دلم زبانه کشید و همه وجودمو سوزوند...

حالا دیگه می دونم این عشق برای همیشه با من و کنار من خواهد بود...این عشق با ذره ذره وجودم عجین شده ! طوری که انگار از ازل با من بوده و تا ابد خواهد بود...!
این عشقیه که رفته رفته پخته شده...رسیده و وصل شده به سرچشمه...
حالا دیگه این عشق برام مقدس و دوست داشتنیه...
و برای حفظ این عشق مقدس تلاش خواهم کرد...



تاریخ جمعه 12 خرداد 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۳
تبسم **

خیلی سخته همیشه دور و برت شلوغ باشه و تو بین این همه آدم تنها باشی...انگار از همه بریدی...وقتی کسی نباشه که تورو بفهمه...وقتی نتونی دردتو به کسی بگی...وقتی لبت می خنده و دلت پر از غصه است...وقتی تنهایی و بی کسی رو با تمام وجودت حس می کنی...
دلت فقط به وقت سحر خوشه...!
اون وقته که می تونی بدون هیاهوی بیرون...بشینی و براش حرف بزنی...بگی و گریه کنی...اشک بریزی و دردتو بگی...
اونقدر بگی و بگی تا دست مهربونشو روی سرت احساس کنی...!
انگار بهت میگه آرووم باش...اینروزا هم می گذره...!
انگار میگه تو تنها  نیستی، خودم باهاتم...! 
میگه دردتو می فهمم...میگه تا منو داری غصه تنهایی نخور...!
میگه غصه چی رو می خوری؟! من حواسم به همه چی هست!  من عاشق بنده هامم...من جبّارم...نگران نباش جبران می کنم...به من اعتماد کن...!
تو بغلش گریه می کنی تا آرووم میشی...
انگار شارژت می کنه تا روز بعد...!
شارژ که شدی، روز که شروع شد می تونی عاشقی کنی...می تونی با دل پر دردت بخندی...می تونی محبت کنی حتی وقتی تلخ تلخی...!
می تونی بی دریغ دوست داشته باشی...چون وصل شدی به مهربون مهربونا...
چون خودش شارژت کرده...!



  تاریخ جمعه 5 خرداد 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۲
تبسم **

همه خوب میفهمیم
عاشقی ادعای ساده ای نیست...! خیلی هامون لاف عاشقی می زنیم ولی در واقع عشق رو نشناختیم...
مدتها پیش حتی معنای عشق رو درک نمی کردم...عشق در یک نگاه  و درد هجران و تجربه عشق داغ و پرهیجان و آرزوی وصال و...حالا میفهمم انگار فانتزی  بودن برام...یه احساس خوشی زودگذر به همراه درد تقریبا موندگار وطولانی...
خب گذر زمان و پستی و بلندی زندگی و انتخاب هایی که باید برای زندگی می کردم، کمکم کرد به یه تعریفی از عشق برسم...
الان می تونم بگم عشق واقعی، صددرصد نیاز به شناخت داره! 
تا کسی رو نشناسی و بهش معرفت نداشته باشی نمی تونی ادعا کنی که عاشقشی...!
بایدراهو رفت وبه ته شناخت رسید تا از اونجا بشه بهت گفت عاشق. 

عشق واقعی نیاز به از خود گذشتگی داره...کسی که خودخواهه نمی تونه عاشق باشه...عاشق به آخرین کسی که فکر می کنه خودشه! 

راستی
آدمهای بدبین نمی تونن عاشقی کنن... عاشق هر رفتاری از معشوق می بینه، برداشت مثبت می کنه! عاشق به همه چیز خوشبینه و همیشه نیمه پر لیوان رو می بینه!  عاشق نمی تونه درباره معشوق فکر بد کنه! ...به قولی هر چه از دوست رسد نیکوست!!! 

عاشق از کنار مشکلات زندگی راحت می گذره! انگار هیچ مشکل لاینحلی وجود نداره...!

خلاصه که عشق و عاشقی خیلی قشنگه ولی تا زمانی که بی منت و توقع باشه! 
همین که عاشق از معشوق توقع عاشقی داشته باشه...بنظرم ریشه های عشق خشک میشه و کم کم تبدیل میشه به کینه و نفرت...!

کسی که واقعا عاشق شد، بعد از یه مدت می فهمه عشق بازی با معشوق زمینی راضیش نمی کنه! 
کم کم این عشق انگار دلزدش می کنه...اما سردش نمیکنه چون توی کوره عشق پخته شده...

عشق یعنی ناز و نیاز! یعنی تمام وجودمان برای موجودی باشه که در اوج زیبایی و بی نیازی است!
موجود زمینی، کسی که هرچقدر هم زیبایی های ظاهری و باطنی اش بیشتر از ما باشه، به هر حال باز محدود و فانی است، و ارزش نداره ما همه عشقمون رو خرجش کنیم...!
اینجاست که آدم عاشق، می گرده دنبال یه عشق واقعی!
 معشوقی که هیچ نیازی در اون متصور نیست! معشوقی که هیچ خطا و اشتباهی نداره! معشوقی که نهایت زیباییه! معشوقی که هر چقدر بهش عشق بورزی باز هم کمه...!
وقتی به عشق واقعی رسید، اون وقت عاشقی معنای تازه ای پیدا می کنه...!

وقتی به اون   عشق وصل شد، معشوق  رو میتونه دوست داشته باشه حتی اگر از راه دور ،حتی بایک دعای خیر،حتی بایه قطره اشک...
عشق می ورزه بی منت...عاشقی می کنه حتی اگه در مقابل هیچ مزدی نگیره که هیچ گاهی چیزی جز دلشکستگی عایدش نشه...!
عاشقی می کنه و لذت می بره چون مقصودش چیزه دیگه ایه...!

اما مرز بین عشق و نفرت خیلی باریکه، باریکتر از مو...!
گاهی برای اینکه عشقت تبدیل به نفرت نشه و از این مرز نگذری، باید جون بکنی...!!!
چون زندگی بدون عشق، معنی نداره!

باعشق زندگی کن
بی عشق مرده بهتر

اگر چه عشق مرا پیر کرده, باکی نیست
خوشا به حال کتابی که زود کهنه شود
سید سعید صاحب علم




تاریخ جمعه 5 خرداد 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۱
تبسم **

تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه
تو را
از پا در خواهد آورد
"من"
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
"تو"
دیگر
خوب نخواهی شد!

(افشین یداللهی)

*** گاهی احساس می کنم هیچ وقت خوب نخواهم شد...!!!***



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 25 اردیبهشت 1396
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۱۷:۲۷
تبسم **